یه جوریه ذهنم انگار افسارش دستم نیست، یه اسب چموش هیییی میکشه میره، هی افسار رو محکم میکشم عقب، دردش میاد، ذهنم و فکرم دردش میاد...
نوشته شده در سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت 19:23 توسط راوی پاییز|
برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 23
تولد رو با حضور ده رفیق برگزار کردم که بعد دو سال چسبید. حتی دو مهمونی که با اومدنشون سورپرایزم کردن. رقصیدیم و نوشیدیم به شکرانه ی اینکه هنوز دوستی رو ازمون نگرفتند.
نوشته شده در دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ساعت 23:36 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 59
کلاسهای تابستون رو میگذرونم و لابهلاش خصوصی رو پیش میبرم. موزیک گوش میدم و کتاب ادبیات کلاسیک دست گرفتم. شبا سرچ میکنم و میخونم و میخونم. وسط این روزها قرارهای ملاقات رو فیکس میکنم.
تابستون دلچسب من.
نوشته شده در شنبه هشتم مرداد ۱۴۰۱ساعت 22:45 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 82
درسته کِ ساعت ۱۵ برای بعضی کارا دیر و برای بعضی کارا زوده، ولی برای قدمرانی چهارراه هرطرف باد همیشه وقت خوشیه.
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۰ساعت 15:33 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 111
تعطیلات ِ مسرّت بخشی رو میگذرونم. شهریورانه...
برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 108
فایل هام رو آماده می کنم
پادکست گوش می دم
ذهنم جای دیگس
صدای بارونم هس
دفتر خاکستریمم زیر پا...
نوشته شده در یکشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 23:21 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 109
از هشت بهمن هشتاد و هفت بهت گفتم
کی تو رو از من بیشتر دوست داشت همیشه؟
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۹ساعت 23:51 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 146
برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 121
در هر گونه روابط انسانی، درد و رنجی وجود دارد؛ رنجی که تحمل میشود و رنجی که تحمیل میگردد. چه احمق است آن که از تنهایی میگریزد.
نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۹ساعت 22:8 توسط راوی پاییز|
شهریورانه...برچسب : نویسنده : baranepaezi بازدید : 123